شرمنده دکتر!!!!

ساخت وبلاگ
مدتی ست که شدیدا احساس تنهایی می کنم. نه اینکه حس جدیدی باشد و قبل ترها دچارش نشده باشم برای مدت ها، نه....  فقط اینکه احساس می کنم این تن، این جان، این روحِ تشنه ی همراهی و همدلی، کفاف تنهایی ام را نمی دهد دیگر...  خوانده بودم که دردها و رنج ها وسعت می دهند جان را، این تنگ شدن عرصه ی طاقت ما چه معنا دارد خدا؟ به گمانم کیفیت گذراندن دوران رنج است که بزرگ می کند روح را...  نه صرفا در معرضش قرار گرفتن... که اگر تنها در رنج بودن آدمی را رشد می داد، شاید اوضاع آدم ها به گونه ای دیگر می بود... و من مردود شده ام، خودم خوب می دانم خداجان....  زهرای زودرنج کم تحمل را چه به وسعت روح؟ اویی که این بار آخر که شاید خیلی بیشتر بستر رشد، بستر دل کندن از غیر و متوجه تو شدن برایش فراهم بود، طاقت نیاورد و با خبر کرد عزیزانش را.  و حالا این تنهایی سنگین همراه روزهایش شده...  شاید حرف زدن در مورد تجربه ی چنین حسی هم باز اشتباه باشد و من شاگرد ناخلفی که نمی فهمد و نمی خواهد بفهمد....  گیج شده ام، و پشیمان و درمانده...  مددی شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 16 خرداد 1403 ساعت: 19:50

امروز از آن روزهایی بود که برای بار چندم در زندگی کاری ام به این نتیجه رسیدم که معلمی خیلی هم شغل جذابی نیست، بچه ها آن طور که فکر می کردم معصوم و با محبت نیستند، نمی توانم نسبت به تعامل سرد بعضی از همکارانم بی تفاوت باشم واقعا و ادای انسانهای با اعتماد به نفس را در بیاورم که به جهنم که فلانی خودش را برای من می گیرد، اصلا مهم نیست و... (چیزهایی که چند روز پیش در ذهنم مرور می کردم) فهمیدم بچه ها چقدر الفاظ بی ادبانه بلد هستند و چقدر من برایشان مهم نیستم و چقدر دارم چرت می گویم سرکلاس.  این ها که به هیچکدام اهمیت نمی دهند.  هم چنین فهمیدم یک کولر 7000 وسط گرمای ظهر نمی تواند پاسخگوی ده کلاس باشد، آن هم با فس فس کردن از ته سالن و ده کلاسی که از شدت گرما درهاشان چهارطاق شده تا بلکه کمی هوای خنک بیاید. فهمیدم حتی وقتی از قبل برنامه بریزم نمی توانم حین صحبت کردن برای جمعی آرام و شیک صحبت کنم و ناخودآگاه مدل سرعتی خودم می شوم. فهمیدم باید سال دیگر جابجا شوم و بروم به یک مدرسه ی جدید، جو جدید و کلاس جدید در حالیکه چند روز پیش حس می کردم چه معلم خوبی هستم، عجب شاگردهای بامعرفتی دارم و تجربه ی محیط جدید برایم راحت تر شده بود انگار....  همه ی این افکار منفی را گرمای بیش از حد امروز به سرم آورد. تا خدا چه بخواهد برای فردای این معلم بی نوا شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 32 تاريخ : جمعه 4 خرداد 1403 ساعت: 16:22